کاغذ پاره های من

متن مرتبط با «سلام» در سایت کاغذ پاره های من نوشته شده است

نسترن‌ها به تو سلام می‌کنند

  • باران که زد گفتم وقتش است. مرخصی گرفتم و خودم را رساندم مترو و رفتم. می‌دانستم باران که ببارد بعدش بوی بهار خواهد آمد. حدسم درست بود رگبار بیشتر گلها را پرپر کرده بود. اما من برای گلها نرفته بودم. میدانستم برای دیدن گلها کمی دیر شده است و من برای بوییدن برگ‌های باران خورده رفته بودم. بوی بهار‌می‌آمد. بوی حیاط خانه پدری در اردیبهشت ماه سالهای دور. از کنار حوض ماهی‌های قرمز زیبا گذشتم. همان اول باغ بوته‌های نسترن پر از گل و خیس باران سلام کردند. کمی آن طرف تر گلهای محمدی پر از گل و شکوفه، بویشان کردم . بوی سالهای کودکی در ولایت برایم زنده شد. رد که شدم درخت‌های میوه بود، اولینش درخت سیب بود. سیب‌های ریز داشت، من را برد به سالهای دور و درخت سیب جلوی اتاق مهمان که من اجازه نداشتم بروم انجا. اما من همیشه در نوروز و بهار یواشکی می‌رفتم اتاق مهمان و پنجره رو به حیاط که درست روبروی درخت سیب بود را باز می‌کردم و تا کمر از پنجره آویزان می‌شدم و مست بوی شکوفه‌های سیب می‌شدم. کنار درخت سیب دیگر گریه کردم. به یاد پدرم که آن همه درخت دوست داشت و درخت کاشت. و هلوهایی که حیاط خانه را پر کرده بودند و هلوهایی داشت به اندازه طالبی که درخت‌ها را تا کمر روی زمین خم می‌کرد. بعد هم گیلاس و آلبالو. راهم را کج کردم سمت جنگل‌های هیرکانی. یادم نمیاید آخرین بار کی رفتم جنگل. در عجب بودم که چقدر خوب این جنگل ها را باز آفریده‌اند زیبا بود و پر از صدای پرنده و آرامش بخش. خود خود خود هیرکانی بود. نم‌نم باران شروع شد و تجسم هیرکانی را کامل کرد. تمام مسیر را زیر نم‌نم باران از هیرکانی گذشتم و بیرون جنگل باران تندتر شد رفتم زیر آلاچیق. بعد ازخودم پرسیدم چندبار دیگر شانس این را داری که زیر باران توی جنگل راه بر, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها