بهار آمد؟ باورش کنیم؟ بس که در این شش ماه هر روزمان با احساسات گوناگون گذشت اصلا متوجه گذر فصول نشدم.ما آذریها چیزی به اسم هفت سین نداشتیم. دم عید سفره را میانداختیم که البته یک چیزهایی هم از هفت سین تویش بود مثل سبزه و آینه و سکه و سیب و ... اما سمنو و سرکه و اینها را نداشت. توی این سالهای اخیر هفت سین هم در میان آذریها باب شده است.منهم از زمانی که ساکن تهران شدم یاد گرفتم که هفتسین بچینم. امسال اما کاری نکردهام. راستش دل و دماغش را نداشتم. چند روز پیش فقط یک سمنو گرفتم که البته فکر کنم صبحانه بخورمش تا اینکه بگذارمش توی سفره. سمنوی پارسال را ببری خانم سه سوت هپلی هپو کرد.سبزه هم سبز نمیکنم. مادرم هیچوقت سبز نمیکرد چون معتقد بود برای ما خوش یمن نیست.خودم هم توی این چند سال که سبز کردم به همین نتیجه رسیدم. آن سالها اسفندماه که میشد، خاله یک عالمه سبزه درست میکرد و با عیدی به خانه بقیه میفرستاد. یادم هست گندمها را داخل بشقاب و زیر رو انداز پشمی کرسی میگذاشت تا به خاطر گرمای کرسی زودتر جوانه بزنند. به مرحله سبزینه دار شدن که میرسیدند درشان میآورد و در مقابل نور میگذاشت و بعد هم که قد میکشیدند دختر خاله دورشان روبان قرمز میبست.رسم ولایت این بود که بر خلاف سایر شهرها که عیدی را در عید میدهد، عیدی را شب چهارشنبه سوری از طریق بچهها برای همدیگر می فرستادند و معمولا کنار عیدی یک کیسه حنا،یک سبزه و یک جعبه شیرینی و یک کاسه شیر برنج میگذاشتند. شیربرنج غذای شب چهارشنبه سوری بود. عیدی هم معمولا یا پارچه بود و یا اگر نسبت نزدیک بود یک پاکت پول که البته پاکت پول را میگذاشتند داخل جعبه شیرینی. عیدی گیرنده هم که معمولا از نظر سنی کوچکتر از عیدی دهنده بود جای عیدی را با ع, ...ادامه مطلب