بولوت حرف درستی زد" نه تنها روایتی خاصی از عشق فرزند به مادر نداریم، بلکه تا دلت بخواهد روایت بی وفایی و بدجنسی و زشت رفتاری فرزند با مادر و پدر رو داریم!
احتمالن این هم ناشی از فرهنگ پیرپرستی مرسوم در فلات ایرانه! که جوان رو نادان و مغرور و پیر رو دانا و قابل احترام میداند و این موضوع رو به تمام روابط عاطفی و اجتماعی گسترش داده است"
دوباره سوالم را میپرسم چرا هیچکسی از عشق فرزندان نمیگوید؟
چطور است که مراقبتهای پدر و مادر از کودک عشق است اما مراقبتهای فرزندان از والدین پیر، وظیفه است و عشق نیست؟
چطور است که مراقبت از کودک زیبا و دوست داشتنی و رو به رشد که روز به روز نیازهای جسمیش کم میشود و انتظار است که روزهای آیندهاش خوبتر باشد و مستقل شود و حرف زدنهایش خوشزبانی است، عشق است؟ اما مراقبت از آدمهای پیر و ناتوان که هر روز ناتوانیشان بیشتر میشود و هر روز وابستهتر خواهند شد و در بسیاری از مواقع توام با بداخلاقی و بد دهنی و توهین و زخم زبان هم میشود وظیفه است و از سر عشق نیست؟
چطور است مراقبت از کودکی که با آغوش باز هر نوع کمکی را میپذیرد، با هر خوراکی خوشحال میشود با هر لباسی خوشحال میشود عشق است اما مراقبت از پیرهایی که غرور دارند و به همین علت غرور یا عزت نفس هر کمکی را رد میکنند یا منت میگذارند، و برای هر هدیهای یک بهانه میآورند یا عیب میگذارند و مدام گله دارند، عشق نیست؟
چطور است که محبت به کودکی که در تولدش نقش داشتهای عشق است اما مراقبت از کسانی که بیتوجه به خواستت تو را به این دنیا آوردهاند و شریک غمها و غصههایشان، بدبختیهایشان، شریک نداشتنهایشان و ... کردهاند و تو خواسته یا ناخواسته باید مراقبشان باشی عشق نیست و وظیفه است؟
چطور است که مراقبت از کودک و بزرگ کردن و پرورش او با بن مایه اینکه نام مرا زنده نگاه خواهد داشت و در پیری عصای دستم خواهد بود در واقع نوعی سرکایه گذاری و بیمه نیست و اسمش عشق است.
منصور فرهنگ یک جایی به خانم خبرنگار میگوید در اسطورههای غربی بچهها هستند که در برابر والدین قد علم میکنند و مثال از هملت میآورد و در اسطورههای ایرانی این والدین هستند که بچهها را میکشند و مثال رستم و سهراب را میآورد. درست که نگاه میکنم میبینم خیلی راست میگوید. قرنهاست که نسل جوان در این کشور، جانش و آرزوهایش فدای نسل قبل میشود.
در فرهنگ ما والدین همیشه مظهر عقل و تجربه بودهاند. کسانی که کودک را تربیت میکنند( و نه آموزش) و وظیفه کنترلش را دارند و فرزند بی چون و چرا باید به آنها احترام بگذارد چرا؟ چون مادر نه ماه بچه را در شکمش نگه داشته. چون دو سال شیر داده. چون پدر به او نان داده و و و .....
به زندگیهای خودمان نگاه کنیم در زندگی بیشترمان آنهایی که اولین خوان مقاومت در برابر آزادی خواهی، دنبال کردن آرزوها و هر چیز جدیدی در زندگیهایمان بودند، والدینمان بودهاند، بعضی از والدین همیشه در موضع مخالغت هستند، خیلیهایشان مانع پیشرفت بچهها شدهاند و متاسفانه حتی خیلیهایشان بچهها را به خاک سیاه نشاندهاند. ما همیشه به نافرمانی و قدرنشناسی متهم شدهایم. قرنهاست که از این عشق به والد سو استفاده میشود.
چند سال پیشتر نیروگاه که در ژاپن منفجر شد داوطلبان برای خاموش کردن، اغلب پیرها بودند و استدلالشان این بود که ما به اندازه کافی زندگی کردهایم و نباید جوانترها به خاطر ما بمیرند. فکر میکنید این اتفاق اگر در ایران میافتاد چی میشد؟ مطمینم ما کلی از تویش حسین فهمیده درمیاوردیم.
در هشت سال جنگ آن همه جوان را به کشتن دادیم و ککمان نگزید. کشته شدن جوانها برایمان عادی شد. یادم هست یکی از اقوام عکسی از برادر اسیر شدهاش آورد که میان جمعی بود همه جوان و فقط یک مرد مسنتر در میانشان بود. پدرم بعد از اینکه کلی عکس را تماشا کرد گفت: من دلم برای این مرد بیشتر میسوزد او حتما خانوادهای دارد و پدر است. بقیه جوانند و معلوم است که هنوز ازدواج نکردهاند. این حرف پدرم پشت مرا در همان سن کم لرزاند.
باید کمی بیاندیشیم و به قول اقاقی این تابو را بشکنیم. یادتان است فیلم برادران لیلا چه قشقرقی به پا کرد؟ همه گیر دادند به سیلی لیلا به پدرش. حتی جوانها. حتی آنها که مذهبی نبودند که اعتقاد داشته باشند نباید به والدین "اف" هم گفت.
با اینکه دیدیم بخش بزرگی از همان نکبتی که برادران لیلا در آن دست و پا میزدند زاییده اعمال مستقیم و بخش دیگری غیر مستقیم پدر( در مفهومی دیگر) بود. چرا سیلی زدن لیلا به نماد جهل اینهمه ما را شوراند؟
مگر نه این است که در این سالها فیلمهای ایرانی بسیاری دیدهایم که مرد یا زنی همسر، پسر، دختر، برادر، مادر، رفیق و .... را کتک زدهاند، چرا رگ گردن نشدیم؟ مگر نه این است که ته ذهن همه ما این است که کتک زدن حق والدین است طوری که آن اتفاق را بخشی از جریان فیلم دانستیم. چرا سیلی لیلا اینقدر جامعه ما را آشوب کرده؟ مگر لیلا قصد خیر نداشت؟ مگر لیلا حرف حق نمیزد؟ مگر لیلا سیلی را به خاطر خودش زد؟
قصدم این نیست که کتک کاری را توجیه کنم. حتی منظورم این نیست که بگویم لیلا حق داشت یا نداشت. منظورم به این است که بگویم چرا سیلی فرزند به والد آشوبمان کرده. چرا سیلی والد به کودک آشوبمان نمیکند که کل داستان فیلم را رها نمیکنیم تا به آن سیلی بپردازیم اما در این فیلم داستان را رها میکنیم و میگوییم : کاش این صحنه در فیلم نبود.
نسل قبل با زرنگی تمام به ما یاد داده است به نام احترام در برابرشان سکوت کنیم. برایمان عادی و بدیهی شده است که در برابر اشتباهات آنها سکوت کنیم در برابر ظلمها و جهالتها و کج رفتنهایشان، سواستفاده هایشان همچنان احترامشان را نگاه داریم. ما را عادت دادهاند که اشتباهات آنها را با خون جوانترها بشوییم.
وقتش است که بیدار شویم و به جوانترها اجازه دهیم مالک جان و زندگی خودشان باشند. وقتش است که مهار زندگی جوانترها از والدین گرفته شود و دست خودشان باشد. وقتش است که به این جوانهایی که عاشق والدینشان هستیم فرصت ابراز وجود بدهیم. وقتش است که عشقشان را بشناسیم و قدرش را بدانیم.
کاغذ پاره های من...برچسب : نویسنده : 9manjooghf بازدید : 49