پارک لاله

ساخت وبلاگ

هم اتاقی بودیم آن هم فقط برا دو ماه موقت تا تعمیرات خوابگاه تمام شود. یک روز که کیف پولش را باز کرد عکس مرد جوان جذابی در لباس فرم خلبانی توی کیفش بود. عادت شوخی های خوابگاهی سربه سرش گذاشتم که کیه؟ گت دایی ام. بعد هم سر به سرش گذاشتم که چرا دایی به این خوش تیپی را قایم کردی و به ما رو نمی کنی؟ گفت: نمی شود چون  مرحوم شده و البته زن و بچه هم داشته است. فکر کردم عکس جوانی های دایی بوده که گفت: نه جوان مرده است.  مرد توی عکس آنقدر جذاب بود که راجع به اش بپرسم و اینکه چه طوری ازدواج کرده اقتضای سن آن روزها بود  سر از عشق درآوردن. گفت که زنش را خیلی دوست داشته آنقدر که حتی وقتی نماز می خوانده حلقه طلا را از دستش در نمیاورده و توی فامیل همه برایش دست می گرفته اند. پرسیدم چطور شده با زنش ازذواج کرده. گفت توی پارک لاله باهم آشنا شده بودند. از آن ازدواج هایی که خانواده های سنتی بر نمی تابند. بعد هم ازدواج کرده و خدا به اشان یک دختر داده که هنوز به یک سالگی نرسیده بود که مرد اع.دام شده است. 

حالا من هر فصل سال که بروم پارک لاله  به یاد مرد ی می افتم که  اینجا عاشق شده است مردی که دیگر نه چهره اش و نه نامش را به یاد می آورم. و اینکه اصلا چرا اع.دام شده ؟  اما پارک لاله هنوز  عشق او را به یاد می آورد. مرد عاشقی که خودش  دیگر نیست.

+ نوشته شده در  سه شنبه هفتم دی ۱۳۹۵ساعت 12:36  توسط منجوق  | 
کاغذ پاره های من...
ما را در سایت کاغذ پاره های من دنبال می کنید

برچسب : پارک,لاله, نویسنده : 9manjooghf بازدید : 172 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:46