یکی از کارهای نقطه این بود که وقتی سبدش خالی بود تا من را می دید سبدش را با دندان بلند می کرد و چپه می گذاشت که یعنی این خالی است.
اگر سبدش بازهم خالی میماند برش می گرداند و میپرید تویش و دستشویی می کرد بهش می خندیدم و می گفتم یعنی الان ریدی تو مادری کردن من که تو رو گشنه نیگر داشتم؟
-----
وقتی تلویزیون می دیدم می پرید روی مبل و کنار من و رو به تلویزیون دراز می کشید.
شب ها سر ساعت 11.30 میخوابیدم ساعت را حفظ شده بود قبل از اینکه من از جایم بلند شوم میدوید اتاق خواب و می پرید روی تخت . حالا اگر من دیرتر میرفتم همچنان منتظر انجا دراز می نشست . اگر بیشتر از نیم ساعت طول می کشید دوباره بر می گشت پیشم و می نشست پیشم.
اگر سر موقع می رفتم که بخوابم میامد کنارم و دست ها و سرش را می گذاشت روی بازویم من هم تا چشمهایم سنگین بشود نازش می کردم . به محض اینکه متوجه میشد من دارد خوابم میبرد بلند میشد و می رفت پایین پایم که ملافه اش انجا بود می خوابید تا صبح.
سر ساعتی که باید بلند میشدم و چندثانیه قبل از زنگ زدن ساعت پیشانیم را لیس میزد تا بیدار بشوم اگر روز تعطیل بود و قرار نبود من همان موقع بیدار بشوم پتو را می کشیدم روی سرم و نقطه بستگی به میزان گشنگیش داشت اگر خیلی گرسنه نبود میرفت سمت پاهایم و کف پایم را یواش لیس میزد اما اگر خیلی گرسنه بود میرفت بالای سرم و موهایم را می کند. من هم پتو را کامل می کشیدم روی سرم این دفعه می پرید و از روی پتو می نشست روی صورتم و نمی توانستم نفس بکشم و بلند میشدم اما اگر بلند نمیشدم همانجا جیش می کرد و من با خنده از این شیطنتش مجبور بودم بلند شوم. بعدترها که دید به خاطر این کار تنبیه میشود . وقتی کامل میرفتم زیر پتو دور من روی تخت با سرعت میدوید و پاهای عقبیش را محکم می کوبید روی تشک و به این روش سروصدا می کرد تا من نتوانم بخوابم.
یک وقت هایی هم چشم هایم را که باز می کردم میدیدم نشسته روی سینه ام درست روی قلبم و زل زده به من به محض اینکه چشم هایم باز میشد میپرید پایین و میدوید سمت آشپزخانه که برایش غذا بگذارم.
یک روش برای اینکه حیوانی به شما خو بگیرد این است که در بچگی بگذاریدش روی قلبتان تا صدا و فرکانس قلب شما را بشناسد.
قبل از مردنش وقتی برای آخرین بار بغلش کردم و گذاشتمش روی قلبم از ان حالت بی هوشی درامد و شروع کرد به لیس زدن انگشتانم.
ببخشید که مدام این مطلب را کش میدهم اما برای تسکین خودم لازم دارم اینها را بنویسم.
کاغذ پاره های من...
برچسب : نویسنده : 9manjooghf بازدید : 159