برای دخترم نقطه

ساخت وبلاگ

آمدم برای دخترم بنویسم اول رفتم سراغ پست هایی که قبلا ها برایش نوشته بودم و حتی عکسی که یادم بود از او گذاشته بودم هیچی پیدا نکردم و دست آخر یادم افتاد آن پست ها مال سال 93 بودند و طی انتقال سرورهای بلاگفا تمام پست های آن سال پریده اند. خیلی دلم سوخت.

حالم هنوز خوب نشده خیلی بهم سخت گذشت پنج سال و نیم یک دختر داشته باشی که هر شب  دوتا دست های کوچولویش و سرش را بگذارد روی بازوی تو بخوابد و صبح ها هم پیشانیت را آنقدر لیس بزند تا تو بیدار بشوی. آنوقت سر ندانم کاری خودت و دامپزشک  پر ادعا طفلک سر سه روز پرپر بشود. معلوم است که حالت بد میشود. هفته پیش تا 4 شنبه نتوانستم غذا بخورم فقط چای شیرین می خوردم آن هم منی که از چای شیرین متنفرم . اما تنها چیزی که از گلویم پایین می رفت همان بود. سه روز دوش نگرفتم. آخر سر چهارشنبه عصی آمد سر کارو بعدش مرا برد بیرون غذا خوردم. تازه راه گلویم باز شده اما اصلا آشپزی نکرده ام همه اش  یا بیرون غذا می خورم یا نیمرو می خورم.  تنها غذایی که درست کردم دوشنبه هفته پیش بود که ففر گفته بود میاید. به هوایش بلند شدم و لوبیا پلو درست کردم  و دوش گرفتم اما ففر نیامد و لوبیا پلو همان طور دست نخورده ماند. 

هنوز غمگینم گذشته از دلتنگی، عذاب وجدان اینکه چرا به دکتر اعتماد کردم و چرا بیشتر مراقبش نبودم و... همچنان دارد عذابم میدهد.  فروزان هم یک قرار گذاشت و من را برد خانه یکی از دوستانش تا  خرگوش  او را ببینم و دلم باز بشود. اون هم دختر بود و خیلی ناز ولی بدون هیچ ادعایی دختر من خیلی باهوشتر بود  اسمش را یاد گرفته بود هر جا صدایش میزدی میامد پیدایت می کرد.  فقط توی ظرف مخصوصش دستشویی می کرد چیزی که در مورد خرگوش ها به این راحتی اتفاق نمی افتد.  هربار گریه می کردم متوجه میشد و خودش را به سرم میرساند و اشک هایم را لیس میزد. آندر زیبا می رقصید که نگو . عاشق فرش بود و متنفر از سرامیک. تازه برایش یک بسته لواشک گرفته بودم همان طور توی یخچال مانده . من اصلا لواشک دوست ندارم و فقط برای او همیشه توی خانه لواشک داشتم. بیسکوییت ساقه طلاییش هم همان طور توی کشو آشپزخانه مانده است. ملافه گل گلیش که با آن برای خودش لانه میساخت هم همان طور روی مبل تکی مانده همان مبلی که آن را تبدیل به خانه خودش کرده بود.

عذاب وجدان بد دردی است بد.

یادم هست با خودم قول داده بودم هرگز پیش دامپزشک نبرمش اما روز آخری دلم طاقت نیاورد . کاش نمی بردم. کاش.

خیلی راحت،خیلی راحت دکتر کشتش. سه روز دارو به شکمش بست و روز آخر که بچه ام ایست قلبی کرد گفت: من آخرش نفهمیدم این خرگوش چه اش بود؟ به همین راحتی 

هنوز دارم اذیت میشوم  لعنت به این بلاگفا هم که پست های من را بلعیده

کاغذ پاره های من...
ما را در سایت کاغذ پاره های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9manjooghf بازدید : 165 تاريخ : سه شنبه 19 شهريور 1398 ساعت: 0:06