احساس سبکی

ساخت وبلاگ

با اینکه با خودم قرار گذاشته بودم فقط شب ها اینجا را بنویسم اما آنقدر خوشحالم  و احساس سبکی می کنم که باید همین حالا بنویسم و گرنه ممکن است از شدت احساس سبکی از جو زمین خارج بشوم.

بالاخره رفت . بله بالاخره رفت. از قبل از ورودم به این خانه آزارش را شروع کرده بود هنوز معامله خانه تمام نشده بود که گفته بود کف دستشویی که می شود سقب دستشویی خانه  او آب میدهد  رفتم و دستشویی را دیدم اما  هیچ آثاری از چکه کردن نبود. دیوارها و سقف هم سالم سالم بود. بعد از اینکه خانه را خریدم تیغه اضافی دستشویی را برداشتیم برای همین مجبور شدیم کف را دوبار ایزوگام و کاشی کنیم . و به خیال من اگر مشکلی هم بود برطرف شود یعنی با یک تیر دو نشان بزنیم. خانه را سپردم به استاد بنا و نقاش و خودم رفتم سرکار عصر که برگشتم دیدم زن نشسته توی خانه من و به کار آنها نظارت می کند با بی محلی من مجبور شد که برود . نفاش و اوستا گفتند که از صبح بالای سر آنها بوده  و ارد داده است و به خیال اینکه من به زن سپرده ام بالای سر آنها باشد به او هیچ نگفته اند. 

این داستان آب دادن دستشویی تا همین اواخر ادامه داشت  ظاهرا داستان از این قرار بوده که این بهانه خانم بوده و هربار که صاحب خانه  قبلی قبول می کرده که دستشویی آب میدهد خانم فرش های خانه اش را با هزینه ایشان به قالی شویی می برده است.

همان هفته اول سکونت یک روز که رسیدم خانه دیدم برق خانه قطع است برقکار آوردم .  رفتار برقکار مشکوک بود اما چیزی سردرنیاوردم. بعد از پنج سال یعنی سه سال پیش  وقتی برقکار دیگری برای آیفون آمد متوجه شدم آن قطعی برق برای چه بوده ظاهرا تمام مدت 5 سال برق مشا ساختمان را به کنتور من وصل کرده بوده آن هم بدون اطلاع من. 

بگذریم از تهمت هایی که به مستاجر قبلی زد  و همسایه بالایی به من گفت که صحت ندارد.....

دو ماه بعد از آمدن من شنیدم که با همسایه بالایی که مدیر ساختمان بود دارد دعوا می کند که چرا تو همه اش مدیری،  باید او مدیر بشود زن هم آمد در خانه من و من قبول کردم که مدیر باشم یک سال مدیر بودم هر خرده فرمایشی داشت به من می گفت برو به همسایه بالایی بگو فلان کند . ..... و آخرش هم تهمت دزدی بهم زد که بقیه پولش را نداده ام . من هم از مدیریت استعفا دادم  در این مدت همه ساکنین عوض شدند  مدت شش سال هر بار ساکن جدیدی به ساختمان می امد او را می فرستاد در خانه من که به منجوق بگویید باید مدیر بشود  تقریبا هر شش ماه یکبار این کار  تکرار میشد. یک بار هم  به  صاحبخانه طبقه بالایی زنگ زده بود که بچه مستاحرت در خانه خیلی میدود و سروصدا می کند. مرد هم امد به ساختمان و از من پرسید جواب دادم که مستاجر شما بالای سر من است اگر سروصدایی باشد باید من بشنوم نه طبقه زیر من.  زن که دید دارم از مستاجر حمایت می کنم آمد بیرون و  هر چه تهمت ناموسی بلد بود با جملات قصار زبان فارسی نثار من کرد که زمانی که مدیر بوده ام پول او را خورده ام و از پنجره مرد میاورم خانه. من هم گفتم من هیچ ترسی از شما ندارم هر کس را بخواهم بیاورم از در میاورم و دیگر ادامه ندادم  ... 

دوسال پیش قرار شد راه پله ها را نقاشی کنیم  ساکنین به جز من و او مستاجر بودند زنگ زده بود به صاحبخانه ها که اینقدر پول بدهید . انها هم گفته بودند ما پول را به منجوق میدهیم و زنگ زدند و پول را ریختند به حسابم خیلی بهش برخورده بود. پول نقاش را دادم و رفت هر جلویم را می گرفت  که تو با نقاش تسویه نکرده ای و نقاش هر روز میاید در کوچه آبرو ریزی می کند که پنجاه هزار تومن به من کم داده اند. نمی دانست تلفن نقاش را دارم. آخرین بار به او گفتم الان میروم و به نقاش زنگ میزنم . البته که زنگ نزدم اما از فردایش دیگر جلویم را نگرفت  که نقاش پولش را می خواهد.

یک گلدان گل پیچک گذاشته بودم در حیاط هر بار شاخه های آن بیچاره را به یک بهانه می شکست . برای ملافه ها بند رخت گذاشتم توی حیاط  کنار بند رخت های او امد و یکی از بندهای رخت من را کند

پشت بام برای جای دیش هم معرکه داشتیم

پاگرد پشت بام را کرده بود انباری اما اگر کس دیگری انجا وسیله می گذاشت روزگار مدیر را سیاه می کرد که برو بهش بگو وسایلش را بردارد

صاحب خانه قبلی من موقع فروش گفت روی پشت بام سه شاخه لوله آب هست که مال او است و گفت آنها را  نمی برد . زن بدون اطلاع من آنها را برداشته و فروخته بود و ...

نمی دانم ساختمان ما چه حکمتی دارد که بیشتر مستاجرها پسرهای مجردند و اصلا خانم مجرد در این ساختمان نمیاید. هربار که مستاجر جدیدی میامد یک جوری راجع بهش حرف میزد که به من بفهماند مستاجر جدید متاهل است و با لبخند زیرچشمی نگاهم می کرد. مدیر جدید هم مرد متاهلی است که همسر و دخترش شهرستان هستند و هر چندوقت یکبار میایند اینجا. مدیر بیچاره هربار آمده در خانه من دیده ام که زن از لای در با لبخند دارد ما دوتا را دید میزند .

البته ظاهرا چشمچرانی در خانواده اشان ارثی است  پسرش که یک بچه کوجک هم دارد و حتی خواهر زاده 12 ساله اش هر وقت من را در راهرو ببینند خودشان را خفه می کنند از چشمچرانی. حتی بعد از اینکه بیایم داخل خانه و در را ببندم تا مدتی به در بسته هم زل میزنند.

خلاصه داستانها داشتیم با این زن که بالاخره امروز رفت خانه را از قبل از امدن من به اینجا یعنی 8 سال پیش گذاشته بود برای فروش اما انقدر قیمت بالا می گفت که همه طبقات در این مدت چندبار فروخته شدند اما او همچنان بود  اخرش رفتم آژانسی و گفتم تو رو خدا خانه این زن را بفروشید من خسته شده ام 

آهان این را یادم رفت از من برای خواهر ذاده اش که زنش را طلاق داده بود خواستگاری کرد رو رو برم نه؟

ویک چیز را مدیون وجود نقطه عزیزم هستم که اگر او نبود داخل خانه ام هم میامد .یک بار که من از خریت خودم یک تعارف الکی زدم که بفرمایید داخل دم در بد است یک پایش را که گذاشت داخل خانه نقطه را دید که توی خانه جولان میدهد پرسید اون چیه؟ گفتم خرگوش، و پا پس کشید و گفت که از حیوان می ترسد. یعنی خدا میداند چقدر من مدیون نقطه هستم. نقطه جونم ممنون. داشتم دستی دستی خودم را بدبخت می کردم.

امروز صبح بالاخره رفت باورم نمیشد. اما آنقدر احساس سبکی می کنم که نگو واقعیتش وقتی همسایه ای داشته باشی که مدام انرژی منفی از خودش ساطع کند حالت بد می شود. خیلی خیلی خوشحالم خدا جوووووووووووووووووووووووووووووون مرسی که رفت

اما یک توضیحی از این خانم بدهم حتما الان یک پیرزن چروکیده زشت و بی ادب را تصور کرده اید نههههه

یک خانم زیبا حدود 50 ساله  که سی ساله به نظر میاید همیشه آرایش ملایم و خیلی دلچسبی داشت. بسیار شیک پوش همیشه لباسهایش ست بود و البته بسیار خوش سلیقه هم بود لفظ قلم حرف میزد طوری که فکر نمیکردی کمتر از فوق لیسانس ادبیات فارسی و یا دکترای ادبیات فرانسه داشته باشد.  آشپزیش که دیگر نگو نیمرو هم که درست می کرد من از بوی خوب نیمرویش توی خانه غش و ضعف می کردم غذاهای دیگرش را که نگو البته هیچ وقت غذایش را نچشیدم اما همه اشان بوی محشری داشتند.

 

هنوز نمی دانم با این خوشحالیم چه کنم با اجازه اتان من بروم چندتا ملق بزنم شاید بتوانم این همه خوشحالی و احساس سبکی را مدیریت بکنم .

امیدوارم نفر بعدی هر کس که هست آدم تمیزی باشد.

پ.ن. ده دقیقه بعد از نوشتن پست بالا خانم مزبور آمد  و از توی حیاط سیم آنتن را چهار طبقه کشید پایین هر چی هم که پسرش می گفت: مامان بیا اون سیم ها دیگه به درد نمیخوره. گوشش بدهکار نبود و می گفت اینها سیم م ا ه وارمه . آخرش با این کارش م ا ه واره منو از تنطیم خارج کرد اینم از آخرین کارش همین طور وسیله هایی که تو پاگرد گذاشته رو نبرده. اینم از بعد از رفتنش. با این حال امیدوارم هر جایی که رفته در آرامش باشه .

 

کاغذ پاره های من...
ما را در سایت کاغذ پاره های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9manjooghf بازدید : 169 تاريخ : سه شنبه 19 شهريور 1398 ساعت: 0:06