جادوی سیاه

ساخت وبلاگ

خواب دیدم شیطان به هیبت مردی بلند فد روبرویم ایستاده و چشم های زاغش را که هیچ احساسی در آن نبود به من دوخته بود تا احساسات قلبم را بخواند. 

دو پسر از میان پسران آدم داشت که هر دو مرا دوست داشتند. شیطان یک مسابقه میان آن دو گذاشته بود که هر کدام برنده باشد چانشین او بشود. 

از یک دریچه به زمین نگاه کردم هر دو پسر روی  صورتشان را با دستمال پوشانده بودند و روی زمین از این طرف به آن طرف می دویدند و  زمین را با جادوی سیاه پر می کردند آسمان زمین هر لحظه تیره و تیره تر می شد.  قرار بود آنقدر تیره بشود که دیگر نوری باقی نماند. هر دو پسر به یک اندازه موفق بودند و انگار مسابقه برنده ای نخواهد داشت.

ایستاده بود روبرویم  تا احساسم را بخواند که کدام پسر را دوست دارم تا او را جانشین خودش کند. هر کدام از پسرها که برنده می شد فقط جانشین می شد و حق ازدواج نداشت و جادوگری مال او بود. من باید بازنده را دلداری می دادم و با او ازدواج می کردم و بازنده باید از دنیای شیطانی خداحافظی می کرد.

من هم روبرویش ایستادم و نگاه سردم را به چشم هایش دوختم  که فقط عنبیه داشت و مردمکی در آنها نبود ،تا نفهمد کدام را دوست دارم. 

موفق نشد  بفهمد من عاشق کدامشان هستم و از توانایی خودش تعجب کرد. غافل از اینکه من عاشق هیچ کدامشان نبودم. 

من روبرویش ایستاده بودم  و به اندازه او قوی بودم.

کاغذ پاره های من...
ما را در سایت کاغذ پاره های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9manjooghf بازدید : 166 تاريخ : سه شنبه 19 شهريور 1398 ساعت: 0:06