خدا مرده است

ساخت وبلاگ

این پست اترژی منفی دارد اگر حالتان خوب نیست نخوانید

یک ظرف خرما گذاشته  توی هر خرما هم یک جنگال پلاستیکی کرده تا مردم دست مالیش نکنند. کنارش یک ظرف شکلات گذاشته و یک ضبط صوت که نوحه پخش می کند و آن طرفتر روی یک  میز عسلی کوچک عکس برادر کوجکش و دوتا شمع سیاه دوطرفش روشن کرده. خودش توی این نانوایی کار نمی کند. روپوش سفید ندارد و کاپشن مشکی تنش  است و دستکشهای پلاستیکی دستش. . برادر کوجکترش که حالا مرده اینجا کار می کرد. پول تنور را داده و امده  تا با دست خودش  به مشتری هایی که روزی نان را از دست برادرش می گرفتند  نان  خیرات بدهد. نتوانستم چیزی به او بگویم  سرم را هم بلند نکردم  همان یک نگاه کافی بود تا بفهمم چقدر شکل هم بوده اند. همان صورت باریک و کشیده که موهای مشکیش را یکطرفی شانه کرده بود نمی دانم بقیه توانستند به او تسلیت بگویند یا مثل من بغض گلویشان را گرفت یا بی تاب رسیدن نوبتشان بودند. توی نانوایی همه ساکت بودند. دیروز چهلم برادرش بود. برادر کم سن و سالی که هنوز پشت لبش سبز نشده بود. برادری که از یکی از روستاهای زنجان  و نرسیده به بیجار امده بود مثل هزاران پسری که تا عقل رس میشوند از روستاهایی که به خاطر انفجار جمعیت دیگر نمی تواند همه اهالی را تغذیه کند دل از خانواده می کنند و ساکن غربت  شهرهای دیگر می شوند تا نان اور خانواده باشند . از انهایی که حقوقشان را یکجا می دهند دست پدر خانواده.  از انهایی که توی غربت تنها دلخوشیشان داشتن یک گوشی هوشمند است تا چرخی در اینترنت و شبکه های اجتماعی بزنند و تماس تصویری با خانواده بگیرند تا دلتنگیشان رفع شود. از همان هایی که توی این چند وقته تو کوچه پس کوچه ها و خیابانهای تاریک شهرها خفت می شوند و  به خاطر همان گوشی چاقو میخورند و کشته میشوند.

به راستی که خدا مرده است.

+ نوشته شده در  جمعه هفدهم بهمن ۱۳۹۹ساعت 10:18  توسط منجوق  | 
کاغذ پاره های من...
ما را در سایت کاغذ پاره های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9manjooghf بازدید : 140 تاريخ : يکشنبه 26 بهمن 1399 ساعت: 1:56