خرچنگ یا عقرب

ساخت وبلاگ

خواب دیدم توی یک مسجد یک عده زن به نماز ایستاده اند همه چادر مشکی. پیش نمازشان هم یک زن بود که چادر مشکی  طرحدار توری سرش بود و توی صف و میان زنها ایستاده بود و نه جلوتر از آنها و دودستش را از راست و چپ انداخته بود گردن دوتا زنی که دوطرفش ایستاده بودند. مسجد با فرش سبز براق و نرمی فرش شده بود. ردیف آخر بزرگسال فقط من بودم و بقیه بچه. بچه های نوزاد تا هفت و هشت ساله. نماز قبل از من شروع شده بود. تا امدم نیت کنم یه خرچنگ سیاه از ردیف جلو مستقیم امد سمت من. میامد سمت پای راستم من یه کم پایم را عقب می کشیدم بعد میرفت سمت پای چپم  من یه کم پای چپم را عقب می کشیدم . همین طوری ادامه میداد  تا من از صف بیرون بروم . هر وقت هم که پایم را عقب نمی کشیدم حالت حمله میگرفت. یکبار که حالت حمله گرفت جیغ خفه ای زدم تا مثلا حواس بقیه را پرت نکنم. یکدفعه دیدم مادرم که توی صف جلویی بود و من نمیدانستم انجاست با عصبانیت برگشت سمت من و گفت یا درست نمازت را بخوان یا از صف برو بیرون . گفتم اینجا یک عقرب است که میخواهد به من حمله کند. جواب داد اینجا خانه خداست هیچ کس به دیگری حمله نمی کند کو نشانش بده؟ زیر پایم را که نگاه کردم خرچنگ نبود مادرم رویش را برگرداند و به نماز مشغول شد و من دنبال خرچنگ بودم که دیدم یکی از بچه های دوساله خرچنگ را گرفته  دستش و داره باهاش بازی می کنه . گفتم ببین اوناهاش اون بچه گرفته تش. اما دیدم که سلام نماز را دادند و تمام شد. 

توی تمام خوابهایی که مرده ها هستند  و من به سمت آنها میرم همیشه مادرم با من به پرخاش رفتار می کند. اما توی خوابهایی که مادرم  به جایی که من هستم به دیدن من میاید مثل همیشه مهربان است و با لبخندی به لب و کما فی السابق نگران من.

این چند وقت خیلی به این فکر می کردم که همه چیز  در زندگی من تمام شده و ولش کن و گور بابای زندگی. و بعد می نشستم به مردن فکر میکردم.  اما این خواب دوباره به من فهماند که  فعلا نباید به مردن فکر کنم.

+ نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۹ساعت 10:32  توسط منجوق  | 
کاغذ پاره های من...
ما را در سایت کاغذ پاره های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9manjooghf بازدید : 164 تاريخ : يکشنبه 26 بهمن 1399 ساعت: 1:56