: خوابیدن در میدان اسب دوانی

ساخت وبلاگ

کامپیوتر همچنان به فنا رفته  و من سرکارهستم. به خاطر گل روی خوانندگان خاموش و بدون وبلاگ این پست را میگذارم امید که حقوقی که میگیرم حلال باشد:

حسن یوسف مرا همیشه یاد مادرم میاندازد توی همه این سالها هم هربار حسن یوسف گرفتم به نوعی خراب شد. سه سال پیش که خانه را بازسازی کردم اوستای کاشی کار از گلهای من خوشش آمد و من چندتا قلمه دادم بهش و ایشان هم برای من قلمه حسن یوسف آورد. به جرات میتوانم بگویم آنها تنها حسن یوسف‏هایی بودند که در خانه من بال و پر گشودند و سرحال و خوش بودند تا اینکه زیاد شدند و تبدیل به دوتا گلدان پر گل شدند و گل هم دادند و باقی ماجرا. یک روز نشسته بودم و داشتم کتاب میخواندم که دیدم آقای زردالو در حالت آماده باش است و باسن مبارک را ریز این ور و آن ور تاب می دهد و در حالت حمله به چیزی است. خب از آنجا که این جانوران موجودات نامریی در اندازه میکرون را هم می بینند گفتم لابد حشره ای چیزی می بیند که دیدم بعله زردالو به پرواز درامد و به جای گرفتن موجود زنده روی دوتا گلدان حسن یوسف فرود آمد و گلدانها کج شدند و از روی لبه پنجره افتادند روی همدیگر و له و لورده شدند. از آنهمه شاخه در دو تا گلدان، فقط توانستم سه تا را نجات بدهم و گذاشتمشان توی آب تا ریشه بزنند. بعد که ریشه زد توی یک گلدان کوچک کاشتم و گذاشتمش لبه پنجره.  همان روز آقای زردالو همان یک گلدان را هم مورد هجوم قرارداد و آن سه تا شاخه هم علاقه‏ ای به زندگی نشان ندادند که این چه وحشی خانه ای است که ما هستیم و مگر میشود اینجا زندگی کرد و دارفانی را وداع گفتند و رفتند. من هم عهد کردم که دیگر گلدان حسن یوسف نخواهم خرید همان طور که دفعات قبل با خودم عهد کرده بودم. برای همین دم عید در پیاده‏ رویهای اسفندماه دیدم دوتا پسر دوازده ساله گلدان حسن یوسف می فروشند و حسن یوسف هایشان هم خیلی زیبا بودند  و منهم 5 تا گرفتم و البته دلم پیش بقیه اشان هم ماند که نتوانستم بخرمشان. خلاصه گلدان ها خوب بودند و من هم گذاشتمشان به حال خودشان و بهشان گفتم اگر زنده ماندید برایتان گلدان و خاک می گیرم. و در کمال شگفتی دیدم گلدانها بعد از گذشت دو ماه همچنان سرحالند. این شد که برایشان خاک و گلدان خریدم و جایشان را عوض کردم  و یک هفته ای هم حظ بردم. بعد دیدم پشه دوروبر گلها دارد پرواز می‏کند خوب که دقت کردم دیدم هر 5 تا گلدان پر از شته شده . از آن شته‏ هایی که ساقه را سوراخ می کند و ساقه سیاه میشود و میافتد. در این حالت برگها و ریشه سالمند. خلاصه کفرم درامد که خاک جدید آلوده بوده. با اینکه نمی صرفید اما از عصبانیت تصمیم گرفتم که سم بگیرم و گلدانها را نجات بدهم. یک هفته تمام هر شب به مدت دو ساعت  در حال سم پاشی بودم برای همین همه گلدانها را توی اتاق جمع کردم و در اتاق را بستم تا بچه ها نروند انجا و مسموم شوند. شته ساقه ها را که از بین بردم  لشکر شته حمله کرد به برگها که من هم دوز سم را بردم بالا.  تا  امروز فقط کماندوها و پارتیزانهایشان باقی مانده اند که حالا یک شب درمیان سمپاشیشان می کنم. از سایر گلدان ها هم یکی از گلدانها که اسمش را نمی دانم هم شته باران شد که توی این یکی شته ها با ساقه کاری نداشتند و بلکه برگها را لوله می کردند درست مثل فرش. بقیه گلدانها را هم روی خاکشان سمپاشی کردم. توی این دو هفته گذشته هم مجبور شدم رختخوابم را ببرم توی نشیمن و روی زمین بخوابم و البته بچه‏ ها مدام بی‏تابی اتاق را می‏کردند که برو بخواب روی تخت که ما می‏خواهیم پیش تو و در بلندی بخوابیم. و بساط میومیو و زوزه  و عربده به راه بود.محض اطلاعتان میو میو مربوط به زردالو و زوزه برای ببری و عربده مربوط به پوماست. . زوزه را تا بار دهم می توان تحمل کرد و البته میوهای زردالو رو تا ابد اما عریده را نه. نمی دانید با ان حنجره کوچک و هیکل ریزش چه عربده اعصاب رنده کنی می کشد در دومین عربده حتما مجبورید بلندشوید یک اقدامی بکنید  من معمولا مجبور می شوم صندل را پرتاب کنم نزدیکش تا بفهمد نباید این کار را بکند و البته بار آخر با اینکه صندل را طرف دیگر پرتاب کردم صاف خورد تو سر بچم و تا دو روز از من فراری بود. .

دیشب بعد از مدتها که گربه‏ ها را در تحریم مرغ نگه داشته بودم بالاخره یک تکه مرغ کباب کردم و دادم بهشان. خودم هم خیلی خسته بودم و حدود ساعت یازده خوابیدم. این  طفلی‏ها که کیفور کباب مرغ بودند شروع کردند به بازی و دویدن و یورتمه رفتن و دنبال هم گذاشتن. خب البته زردالو و ببری حواسشان به من است اما پوما موقع بازی چنان جوگیر می‏شود که فرقی بین من و اثاث خانه قایل نمی‏شود و با چنگگ‏های بیرون زده از روی سروصورت من هم رد می‏شود. مثلا یکبار در حین پرش چنگالهایش را از گردن تا کمرم کشید و رد چنگگ هایش تا مدتها باقی ماند روی پشتم. دیشب دلم نیامد ساکتشان کنم برای همین یک شال برداشتم و پیچیدم دورتادور سرم و سرم شد دقیقا مثل یک مومیایی و پتو را هم کشیدم تا بیخ گلویم و عرقریزان خوابیدم و فکر می‏کنم تا سه ساعتی اینها یورتمه رفتند تا اینکه من خوابم برد و صبح هم سه تایی دوباره دوروبرم زوزه کشیدند که پاشو کباب ها را سوزاندیم و دوباره به ما غذا بده. که خب دیگر کورخوانده بودند و بهشان مرغ آب پز دادم و برای خودم هم نیمرو درست کردم و یک لقمه هم با من نان و پنیر و نیمرو زدند.  

البته فرایند سمپاشی همچنان ادامه دارد و معلوم نیست من تا کی باید زیردست و پای بچه‏ ها بخوابم.

صبح هم سینه خیز و در میان گردوغبار و دهان پر از گل آمدیم سرکار و باقی ماجرا یک پروژه را هم باید تا دهم تحویل بدهم هیچ کاری هم  نکرده ام.

دلیل خسته بودنم را هم بگویم که بولوت تشویق اذهان عمویی کرد که دوباره قیمت ها بالا خواهد رفت و بروید پولهایتان را خرج کنید منم پریدم توی فروشگاهی که همه قفسه هایش خالی بودند و فقط نوار بهداشتی داشت و آنقدر از این یک قلم خرید کردم که فکر کنم تا زمان یائسگیم کافی باشد.

حالا شما بگویید بولوت مزدور کدام کشور خارجی است.

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۱ساعت 14:1&nbsp توسط منجوق  | 

کاغذ پاره های من...
ما را در سایت کاغذ پاره های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9manjooghf بازدید : 159 تاريخ : جمعه 20 خرداد 1401 ساعت: 17:33