میمون بد

ساخت وبلاگ

راست است که می گویند سالی که نکوست از بهارش پیداست. عید سال قبل با نو عید عمه جان شروع شد که آخرین بازمانده متولدین دهه اول قرن 14 بود. همان نسلی که فقط پیری آنها را از پا درمیاورد و نه سکته و بیماری های مختلف. و حالا در فامیل فقط متولدین دهه سی هستند که به انواع مرض های جوان و میانسال کش مبتلا هستند.

 هنوز فروردین تمام نشده بود که مادر زهرا و مریم دوستان دوران  دبیرستان که عمری را در همسایگی گذرانده بودیم فوت کرد توی یکی از پست های سالهای قبل نوشته ام که بیشتر شب ها زنهای محله در خانه آنها برای شب نشینی جمع میشدیم. چهلمش نگذشته بود که عموی زن برادر در 50 سالگی ایست فلبی کرد و درجا تمام کرد چهلمش نشده بود که آقا محمود یکی دیگر از همسایه ها فوت کرد خدا بیامرزدش. مادرم میگفت خانه آقا محمود مثل خانه پدری برای من است. چهلمش نشده بود که مادر فاطی از دوستان دوران دانشگاه و رفیق شفیقم فوت کرد و درست پنج روز بعد از چهلمش فاطی با شوهر و دو بچه اش در تصادف کشته شدند.  این یکی خیلی زجرآور بود آخر همین دو سال پیشش با یکی از دوستان خانه اش بودیم و چقدر خوش گذشته بود و وعده و وعید که ما به تهران و بعدش به همراه شما به ولایت خواهیم آمد همسرش کلی خاطره خوب از ولایت داشت. حتی کادویش هم آماده بود اما نشد که همدیگر را ببینیم و به خاطر دوری راه حتی نتوانستم به ختمش هم بروم.  فقط با بچه ها یک گروه تلگرامی درست کردیم و بچه ها قران خواندند و مرور خاطرات کردیم آخرش تحملم تمام شد از گروه هم آمدم بیرون. هنوز چهلم فاطی نرسیده بود که خواهر یکی از دوستان که از اقوام نیز هست در 22 سالگی به خاطر هموتوم بستری شد و این یکی را فقط باید بگویم دست تقدیر یاری کرد تا دقیقا از حلقوم جناب عزراییل بکشندش بیرون. اینکه دایی دختر از قضا همان شب و همان موقع که تومور دختر ترکیده رسیده خانه و تنها کسی بوده که توانسته خونسردیش را حفظ بکند و اینکه تنها متخصصی که اعتقاد به جراحی این گونه بیماران داشته همان شب در ولایت حضور داشته البته شیفتش تمام شده بوده و نتوانسته وسیله پیدا کند برای تهران و قرار بوده 8 صبح بیاید تهران  و گرنه دو تا متخصص دیگر اعتقادی به جراحی نداشته و به خانواده بیمار می گفتند متاسفیم و برایتان از خداوند متعال صبر مسالت می نماییم. و بالاخره  تا ساعت 3 نصفه شب همان شب دختر بعد از 6 ساعت جراحی  زنده ماند و بعد از 3 روز از کما آمد بیرون و البته الان باید فیزیوتراپی و ..... بکند. تازه نفسی تازه کرده بودم. که استاد راهنمایم بعد از چندسال دست و  پنجه نرم کردن با سرطان فوت کرد. طفلکی ایشان هم هنوز به 60 نرسیده بود. البته ناگفته نماند که در فواصل همه این مرگ و میرها انواع و اقسام خبرهای ورشکستگی و  بی کاری و پایمال شدن حق و حقوق و ........ همین طوری از درو دیوار می بارید . استاد راهنمایم که فوت کرد  از صمیم دل دعا کردم که دیگر این مرگ و میر ها تمام شوند که فقط یک ماه فاصله افتاد که  عالیجناب فوت کرد که البته برای این یکی ناراحت نشدم هر چند خیلی ها ایشان را پشتیبان اصلاحات میدانستند و بعدش هم پلاسکو ریخت پایین و من هر روز که از کنار ایستگاه آتشتشانی که جلوی درش پر گل و شمع بود رد میشدم کلی گریه می کردم. و بعدش هم مادر ففر جان بستری شد و خدارو شکر این یکی هم به خیر گذشت. اسفند ماه هم با برادرجان قرار مسافرت به شیراز را گذاشتیم که یک هفته قبل از حرکت یکی از اقوام زنگ زد و گفت مادرم را به خواب  دیده که در خانه ای نشسته بوده و منتظر آمدن من بوده که بنا به گفته اش منجوق هم به آن خانه دعوت شده بود که گفتیم خدایا این یکی را به خیر بگذران . یک هفته بعد هم راه افتادیم و  4 ساعت قبل از تحویل سال توی جاده شیراز حوالی پاسارگاد ماشین برادرجان  توی جاده لیز خورد وکج و مج  شد و چند دور دور خودش چرخید و چندبار هم تلو تلو خورد و  کم مانده بود معلق بزند که خدارو شکر نزد و رفت توی کوه. و بازهم خدا رو شکر که هیچ ماشینی پشت سرمان نبود. و بالاخره خواب فامیل جان تعبیر نشد. و ما میمون بد را با یک تیپ پا توی شکمش فرستادیم برود پی کارش و خروس جان چینی یا همان مرغ خودمان را در آغوش کشیدیم.

بعد از برگشتن شب اول پالتو زن برادرجان را از توی ماشین و جلوی در دزدیدند. من که از سالم رسیدن خودم به تهران و برادر و همسرش به ولایت  نفس راحتی کشیده بودم خوشحال خوابیدم  و توی خواب دیدم روی یک سنگ قبر اسم من را نوشته اند و زیرش هم اسم سلمان فارسی را . صبح هم پاشدیم و کلی به خوابمان خندیدیم که از بس توی ولایت فارس پشت سر این بنده خدا بد گفتیم آمد به خوابمان. تا اینکه شبش بنگاه خبر پراکنی بریتانیا توی خبر ها گفت که دولت خود خوانده ایران را تهدید کرده و اسم گروهی را که قرار است به حساب ایرانی ها برسند را گذاشته است سلمان فارسی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

البته که ما اعتقاد داریم اینها پس لرزه های ناچیز میمون بد است و مرغ جان کلی هم خوش یمن است. و کلام آخر اینکه حلالمان بفرمایید.........................

+ نوشته شده در  جمعه یازدهم فروردین ۱۳۹۶ساعت 23:21  توسط منجوق  | 
کاغذ پاره های من...
ما را در سایت کاغذ پاره های من دنبال می کنید

برچسب : میمون, نویسنده : 9manjooghf بازدید : 169 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:46