کافکا در کرانه

ساخت وبلاگ

راستش آنقدر درباره اش نوشته اند و تعریف کرده اند که برای نوشتن از این کتاب در اینجا دودل بودم چون نظری کاملا متفاوت دارم. چون هر کس که خوانده بود تعریف کرده بود هر کس نقد کرده بود گفته بود چقدر محشربود و امثال اینها. کتاب را دوروزه خواندم چون کنجکاو بودم ببینم این کتاب چه هست و چه گفته که این همه از آن تعریف کرده اند. اما  وقتی دو روز تعطیلی بی زبان را گذاشتم پایش  در پایان روز دوم  احساس کردم کلاه سرم رفته و از اینکه دوروز به پایش گذاشته بودم احساس یک بازنده را داشتم. با خودم گفتم شاید من هضمش نکرده ام، دو روز فاصله دادم شاید در این دو روز چیزی دستگیرم شود که نشد. یعنی اگر در مدتی طولانی و در بازه های کوتاه مدت نیم ساعتی برایش وقت گذاشته بودم این قدر دلم نمی سوخت. البته در این که قلم موراکامی زیبا نوشته شکی نیست و در ضمن سادگی و روانی قلم او و مترجم نیز غیر قابل انکار است. این که دو جریان موازی را بدون تلاقی با یکدیگر پیش برده  تا جایی که بسیار به هم نزدیک شده اند و دوباره آن ها را سوا کرده و کلا نویسندگی اش، نشان از مهارت او در نوشتن دارد.

اما کتاب پر است از موضوعات متناقض. مثلا جزییات آشپزی کردن، اینکه چه چیزی توی غذا وجود دارد ، اول چه چیزی را خرد کرد بعد آن چیز دیگر را به آن اضافه کرد، اینکه اول چه چیزی خورده شد بعد چه چیز دیگر، نوع چای ، قهوه ، اینکه فلانی چای می خورد آن یکی قهوه. توصیف جزییات عوض کردن لباس زیر، لباس شستن، توی کیسه گذاشتن لباس های خیس، لباس خشک کردن، لباس پوشیدن شخصیت های داستان از رنگ لباس و نوع زینت آلات ، نوع کلاه، مارک عینک و نظایر آن. اینها آدم را با فضایی واقعی مواجهه می کند که جزییات در آن مهم اند. گو اینکه تکرار و ادامه یافتن نقل این جزییات تا انتهای داستان نمیتواند پوشاننده این مساله باشد که این جزییات در ابتدای کتاب انتظاری واقع گرایانه را برای خواننده ایجاد نموده است. پس در ابتدا انتظار داری فضا واقعی باشد. اما در فضای واقعی یک زن 52 ساله با پیشنهاد یک پسر 15 ساله از خانه فراری که فقط او را کمتر از یک هفته می شناسد و فقط برایش چندبار قهوه درست کرده، همان شب پیشنهاد  و بدون تردید وارد رختخواب او نمی شود که با او عش.ق بازی کند. یا یک علامه دهری مثل اوشیما با یک نوجوان 15 ساله که فقط مدرسه رفته و حضورش در اجتماع فقط در محیطی آموزشی مثل مدرسه بوده و نه مثلا محیطی کاری، همراه نمی شود که او را پنهان کند و خودش را به خطر بیاندازد آن هم وقتی پدرش به قتل رسیده است. در فضای واقعی پلیس آنقدر منفعل نیست که با وجود اینکه عکس کافکا راو مشخصات ناکاتا و هوشینو را دارد نتواند آنهارا  پیدا کند و آنها راست راست در شهر راه بروند و باشگاه بروند و غذاخوری بروند و ماشین سواری کنند آن هم فقط با عوض کردن کلاه و ... پنهان باشند. یا پلیس نتواند علیرغم تماس های تلفنی کافکا ردی از ساکورا پیدا کند . و یا اوشیما آنها را تخلیه اطلاعاتی بکند.

در واقع باید بگویم تا لحظه رسیدن کافکا و گذراندن هفت روز در شهر تا پایان مدتی که از هتل می تواند استفاده کند داستان یک روال واقعی را داشت که قانع کننده بود بعد  ناگهان اوشیما بی هیچ دلیل منطقی او را می خواهد استخدام کند چرا؟ چون اوشیما همان موجودی است که زنانگی و مردانگی اش از هم جدا نیست و بنابراین مانند سایر انسانها به دنبال نیمه گمشده اش دربه در نشده و وقت کافی داشته بیشتر کتاب بخواند و درباره هر موضوعی علامه شود از موسیقی تا شعر و .... این آدم چه ویژگی ای دارد و چه استنباطی می کند که به یک نوجوان فراری کمک میکند؟ چرا که این اوشیماست که در پایان که کافکا می خواهد به شهرش برگردد و برود پیش پلیس و دبیرستان را تمام کند او را تایید می کند که" این شد یک کاری"  این در حالی است در تمام این مدت اوست که کافکا را از پلیس پنهان کرده. حتی خودش سابقه فرار از خانه را ندارد که بگوییم کافکا را درک می کند. این کارها هیچ کدام استدلال منطقی ندارد بنابراین باید قبول کنید که داستان  فضایی غیر واقعی دارد که برخلاف دیدگاهی است که بخش اول کتاب به شما داده و شما باید باور کنید که کتاب دیگری را شروع کرده اید. البته اینکه ناکاتا از ابتدای داستان دارد با گربه ها صحبت می کند و قاتل گربه ها را می کشد مغایر فضای واقعی بخش اول کتاب نمیشود چون همه می دانیم  او کودن است. اگر او انسانی مانند بقیه بود و در عین حال با گربه ها حرف میزد میشد گفت داستان از ابتدا تخیلی بود. اما او انسانی عقب مانده است. همین طور کارهای جانی واکر فاتل گربه ها هم  چون آدمی مثل ناکاتا او را می بیند و نامی غیر ژاپنی دارد که موچب میشود ما او را در ذهن ناکاتا تصور کنیم  و نه فردی واقعی و ژاپنی، از نظر ما غیر منتظره نیست.

از زمان استخدام کافکا در کتابخانه دیگر همه چیز در وهم و ابهام فرو می رود همه چیز مرموز است  به ویژه روابط انسان ها .آیا میس سائه کی مادر ؟ ساکورا خواهر است؟ اگر ساکورا خواهر نیست آیا اوشیما خواهر است؟ آیا اوشیما  اصلا مرد است یا زن؟ و .... در اینجا موراکامی کاری می کند که بارانی از سوالات جذاب برای خواننده پیش بیاید و او برای رهایی از سردرگمی با سرعت و شدت بیشتری خواندن را ادامه دهد تا به جواب ها برسد. آیا میس سائه کی واقعا مادر کافکاست و او با پسرش خو.ابیده؟ آیا کافکا با خواهرش ساکورا خو.ابیده؟چه شده که ساکورا نیز از مادر جدا شده؟ اگر ساکورا خواهر نیست پس اوشیما خواهر است؟ اگر اوشیما خواهر است کافکا با او هم خواهد خو.ابید؟ اگر اوشیما مرد است . کافکا با او چه نوع رابطه جن.سی برقرار خواهد کرد؟  پرداختن به عادت ماهانه خانم معلم بچه ها که خانم معلم آن را برای استاد روانشناس بازگو می کند. و کودکی که دستمال های خونی را پیدا می کند. این بخش از کتاب را می توانم یک مجله زرد بنامم. که البته این طور مجلات در کشوری با محدودیت در روابط ج.نسی  و نا آگاهی های فراوان درباره آن بسیار هم طالب دارد و خواننده. بعد موراکامی فنی دیگر میزند و پای اسطوره هارا به داستان باز می کند. و شما کتاب دیگری را شروع می کنید.

 در این بخش اسطوره ها و استعاره های ژاپنی و اروپایی و آمریکایی  وارد داستان میشوند سنگ مدخل، موسیقی بتهوون، سربازان نگهبان مدخل، سرهنگ ساندرز، حمله ناپلئون به روسیه، سوزاندن خاطرات  وغیره و به ناگهان همه به نوعی دانایی می رسند و عاقل می شوند. هوشینو خرافاتی که از نفرین سنگ و خدا و معبد می ترسد مثل متخصصان موسیفی با اوشیما مکالمه می کند. ناکاتا  طوری رفتار می کند که از یک کاهن بودایی کم حرف انتظار می رود. ناکاتا از عادی شدن همه چیز حرف میزند که در واقع منظورش همان مرگ است. کافکای پانزده ساله حرف زدن و ادراکش مثل انسانی بالغ می شود  که البته شاید همه اینها مربوط به باز شدن مدخل باشد. که هیچ رابطه ای  میان این  بازشدن مدخل و این طور مکاشفه و افزایش شعور  و بازشدن  دیگر مدخل در زمان جنگ و بی هوش شدن کودکان و پاک شدن حافظه آنها که موراکامی  آنهمه  کاغذ درباره آن در ابتدای کتاب  سیاه کرده پیدا نمی کنی چرا حالا همه عاقل می شوند اما در سالها قبل همه حافظه از دست می دهند و یا ناکاتا کودن می شود. اصلا چه رابطه ای بین تپه کاسه برنج  و سنگ مدخل است. سنگ مدخل را میس سائه کی بار اول چطور و برای چه باز کرده. چرا وقتی سنگ مدخل باز شده  روی معلم اثری نگذاشته چون ظاهرا این سنگ فقط کارش با بزرگترها و عالم برزخ است و.... باشد قبول فضا سوررئال است اما چرا این قدر پرت و پلا حتی سوررئال هم برای خودش منطقی دارد.

وقتی که مغز خواننده با کلی استعاره و اسطوره بی ربط به یکدیگر و بدون پرداختن و بسط دادن مناسب به هر یک از آنها انباشته شده و مغز به دنبال پیدا کردن ارتباط و مفهوم هر یک از آنها و کارکردشان در داستان است کتاب تمام می شود. ظاهرا تکلیف همه چیز معلوم شده ناکاتا و میس سائه کی مرده اند کافکا به شهرش باز می گردد، ساکورا و اوشیما سر کار خودشان هستند و دوست کافکا خواهند ماند ، هوشینو  به زندگیش ادامه می دهد. ظاهرا همه چیز سر جای خودش است و فقط شما خواننده مانده اید  که باید تکلیف خودتان را معلوم کنید و همین گیجی خیلی خفیف، نش.ئه گی کوتاه  و ماندن در هپروت فهم است که موجب لذت شما از داستان  میشود که با خودتان می گویید عجب کتابی خواندم. آن هم در مدت کوتاه که البته که هر کس را دیدم همه کتاب را در یک بازه کوتاه زمانی خوانده بودند.

قلم ، نگارش،  سادگی و بافندگی موراکامی در این کتاب کاملا مورد تحسین است. اما به نظرم کتابی بی مغز است  گویی که موراکامی  وسعت اطلاع خود از استعاره ها و اسطوره ها را به رخ خواننده می کشد می گویم اطلاع و نه حتی فهم . چون در کتاب چیزی که نشان دهد موراکامی آنها را فهمیده باشد نیست بازهم تاکید می کنم در کتاب وگرنه از خود موراکامی اطلاعی ندارم. و اغلب این استعاره ها و اسطوره ها  به همراه بعضی اتفاقها و اشارات همان  طپانچه هایی هستند که شلیک نمی کنند مانند پرداختن به عادت ماهانه خانم معلم بچه ها که خانم معلم آن را برای استاد روانشناس بازگو می کند. کتک زدن ناکاتا، خشونتی که ناکاتا در کودکی و قبل از کودن شدن در خانواده شاهدش بوده چه ربطی به سنگ مدخل دارند اینکه معلمی بعد از سالها آن را در نامه می اورد برای خواننده این تصور را در پی دارد که کلیدی برای حل مساله است اما تا پایان مساله دیگر هیچ اثری از آن نیست ، تحقیق ارتش امریکا درباره حادثه تپه برنج ، یا مرگ اغلب کسانی که با بی هوش شدن بچه ها در ارتباط بوده اند و موضوعاتی از این قبیل.

به طور کلی او در کتاب لیستی از اسطوره ها و استعاره هایی را که از آنها اطلاع داشته را  آورده است. آنها را با کلمات ساده به هم متصل کرده و چاشنی روابط جن.سی را به  آنها اضافه کرده است. که در پایان شده است کتابی به نام کافکا در کرانه. که خود استعاره ای دیگر از تابلو و شعری در داستان است. یک جعبه کادو یی با جنس مرغوب و با بسته بندی زیبا اما خالی.

کاغذ پاره های من...
ما را در سایت کاغذ پاره های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9manjooghf بازدید : 262 تاريخ : يکشنبه 25 مهر 1395 ساعت: 18:07