اجداد

ساخت وبلاگ

کامشین:

ولله من همیشه به جد اورانگوتان قسم می خورم و بهش افتخار می کنم.
یعنی من چندین مرحله از عقب تر رفته ام و میان انسان ریخت ها از اوران گوتان های مو قرمز به یکی افتخار جد بزرگ داده ام و دوستش دارم. البته این جد ما تا اومده به خودش بجنبه، اجلش رسیده بوده.
موقع به هم بافته شدن و زنجیر تشکیل دادن، ناامید و یاس ژنوم من را پیجیده اند بهم. طوری از امید دل بریده ام که آدم های امیدوارم من را به خنده می اندازند.
من خلسه ندارم اما گاهی در هپروت های ناامیدی، سلحشور بیابان های برفی و یخی می شوم. گاهی هم شازده قصر های سنگی، در مواقعی هم دده برزنگی بینوایی هستم سرگردان بین بودن و نبودن. زیادی به خودم و هپروتی هام میدان بدهم بینوایی می شم بلا زده و تنها در شهرهای طاعون زده، گرسنه ای مانده به راه، یا اسیری از یاد رفته. متاسفانه تعداد بدبخت ها و از یاد رفته های تاریخ انقدر زیاد هست که نشه در یک جایی در زنجیره تناسخ اسیرشون نشد. فقط خدا کنه در این زنجیره بدبختی در عمق سیاه چاله ای به حال خود رها نشده باشم که این سرنوشت همان اسفل السافلین مذهبی هاست.
هر وقت فیلم می بینم هپروتهام پررنگ تر می شوند.
آخرش هم دستم نیامده که نیاز برای پیدا کردن جد و آباد از کجا می اد. خاک بر سر همه شون که بلد نبودند این ژنوم نکبت را به فنا بدهند تا امروز من مغروق دریای غم و یاس نباشم!
این بود انشای من.

-------------------------------------------

باغبون:

فک کنم جد غارنشین من یه آدم لاغر و پوست و استخونی بوده که خیلی خیلی ساده و زودیاور بوده ولی پشتکار خوبی داشته و سخت کوش بوده. زیاد نقاشی میکشیده و گیاهخوار بوده و علاقه ی زیادی به کمک به دیگران داشته حالا دیگران هر موجودی که میخواد باشه درختی که شاخه اش شکسته یا پرنده ای که تخمش از لونه اش افتاده یا خانمی که راهشو گم کرده.
البته خیلی شجاع نبوده و دوستای زیادی نداشته با این حال بچه خیلی دوست داشته. و اینجوری نبود که بگه بچه‌ چیه!! حتی یادمه یه بار توی غار بچه تب کرده بوده سه شب و سه روز خواب به چشمش نیومد تا بچه خوب شه:)
...

-------------------------------------------

سمیرا 01:

درمورد جد غارنشینم فقط میتونم حدس بزنم در اواخر عمرش خُل شده زمینه ی ژنتیکی داریم، خدا کمکمون کنه

-------------------------------------------

حسین آقا:

اگر از جد ما جویای حال باشید ایشان یَک آدم بسی دل گنده بوده که بیا و ببین، همسایه دیوار به دیوار غارش از اون درب خانه‌اش که یک سنگ چارگوشی بوده را به امانت برد و گفت با برف سال بعد برایت پس میآورم ولی الان چون چند ساله که آنجا برف نباریده برای همین پس نیاورده و جد بزرگوار با چوب و الوار برای خودش یک دَرب دیگر درست کرده حالا باز تا کدام هم کوهی این درب را دیده و از آن خوشش آمده و بیاید این یکی را هم ببرد.
از آنجا که ایشان اعتقاد قلبی به دورهمی و پهن نمودن سفره داشته پس همیشه از دوستان و دوستان نماها سر سفره ایشان به رزق و روزی میپرداختند و جد ما هم در خیال خام‌اش همگی را از بیخ و بن دوست پنداشته و سر هر رود و به هر باغی میرفته و نشست مینموده از ازدیاد دوستانش برای ایشان سخنرانی میکرده.
دو دهه از زندگانی‌اش، دهه که چه عرض کنم، پس از 7300 چوب و خط نمودن روزگار دختری را از کوه کناری دیده و به او ابراز علاقه نمود و دختر کوه بغلی هم همینگونه برای او ناز و عشوه نموده و به نزدیکانش ابراز نموده که ایشان را دوست میدارد، پس خیلی زود بساط عروسی محیا گشته و همگی جنگل و کنار برکه رفته و مراسم در نهایت شادی و سرور در آنجا برگزار میشود.
از انجا که در آن زمان هم مثل همین زمان مردم هی پشت سر این و آن حرف درآورده که این یکی نازاست و آن یکی اجاقش خاکستر هم ندارد همان شب با همسر خویش معاشقه نموده و ظرف کمتر از 10 سال 9 بچه قد و نیم قد تحویل کوهستان میدهد، جد صبح‌ها به سرکار که همانا کشت ذرت و صیفی جات است میپردازد و دم غروب با چند کدو تنبل و مقداری کلم و کاهو و مشتقات دیگر به منزل برگشته و آن 9 بچه بهمراه مادر بچه ها روی سرش خراب میشدند و شب هنگام پیش از خواب همسر وی انگشت اشاره و آن یکی کناری‌اش را(شصت نه) به شکل آدم دوپایی درآورده روی سینه تقریبا پشمالویش میگذاشته و میگفته: ببین بنظرت دوروبرمون کمی خلوت نیست... اینها همگی بزرگ میشوند و میروند پی غار و کوه خودشان..
خلاصه جد ما را مخ زده و ایشان آنطور که اطلاعات و شجره‌مان نشان میدهد تا همین پیش پای عزرائیل داشته به ادامه نسلش ادامه میداده.

-------------------------------------------------

نسرین جون:

من جد ندارم یعنی یادمش نیست کی بوده. هیچوقت کسی ازش برام نگفته... فقط میدونم مرد وفاداری نبوده _نکنه جد تو بوده منجوق؟) جده ام اما یه زن هنرمنده. اونم توی غار زندگی میکنه. حیوونا رو خیلی دوست داره محض همینم نه می کشدشون نه از پوستشون استفاده می کنه. از برگ درختای نخل جارو درست کرده هر روز غار رو جارو میکنه. از چوب و برگای خشک تخت درست کرده روزا روش می شینه شبا روش میخوابه.
چندتا کاسه داره که پوست نارگیلند. میوه های تازه میخوره و توی همون پوشت نارگیل بعضیا رو خشک میکنه واسه زمستونش و سرشونو با یه پوست نارگیل دیگه می بنده که خاک نگیرن.
آبخوریشم همون پوست نارگیله... توی نصف کردن نارگیلا ماهره از بس اونا رو شکونده آشیرشو نوشیده، مغزشو خورده.
بهار که میشه میره از پوست درختا الیاف درست میکنه و یه جورایی با انگشتاش اونا رو می بافه و برای خودش لباس می بافه. کفش درست میکنه و یه پرده ی نو برای در غار.

-----------------------------------------------

عمه خانوم:

اولش اومدم بگم جدت کپی جد ذهنی منه بعد دیدم نه یکم متفاوت شداز باب شکم عین هم بودند و احتمالا جد منم تنبل بوده البته ورژن تنبلش یکم درصدش بالا بودهاما در مورد زن. باید بگم جد من بدون زن نمیتونسته سرکنه و کلا همون بالای کوه مشغول بوده و فقط وقت رسیدگی به شکم به پایین کوه سرازیر میشه و از آنجایی که آدم بشدت گرمایی بوده، تو کار هیچ جانوری که پوستش بدرد فرار از سرما بخوره نبودهمتاسفانه هیچ حیوانی هم درکنارش نگه نمیداشته چون فوبیای همه جوره داشته بچه هم زیاد تولید کرده، بعدم که هرکدوم به سن مورد نظرش میرسیدن میفرستاده پایین تا اونها هم در تولید مثل فعال باشن و نزارن نوع نژادش و خونش یک ذره هم هدر بره خدایی نکرده و به احتمال زیاد به دلیل زیاده روی در انجام عمل فسق و فجور وسط همون عملیاتها دارفانی را وداع گفته

------------------------------------------

کامنت‌های پست تولد را هم تایید کردم همراه با جواب.

ممنون از همه دوستانی که جدشونو معرفی کردند از قشنگترین کادوهایی بود که گرفتم. حواسمم هست به اونهایی که بهم کادو ندادید. گفته باشم.

+ نوشته شده در  شنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۴۰۳ساعت 8:45&nbsp توسط منجوق  | 

کاغذ پاره های من...
ما را در سایت کاغذ پاره های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9manjooghf بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 24 ارديبهشت 1403 ساعت: 22:36