از آن جایی که این روزها اگر بخواهم از خودم بنویسم باید در مورد اعصاب خوردی و خستگی کار و کابوس های هر شبه گرفتار شدن در جنگ و .... بنویسم بهتره که هیچی نگم و فقط دعوتتون میکنم که
نیکولا را بخوانید. امروز این پستش رو که خوندم یه تلنگر بهم زد. نیکولا را از زمانی میخونم که دبیرستانی بود و مادرش هی بهش میگفت درس بخون برا کنکور اما نیکولا دوست داشت بافتنی ببافه. حالا نیکولا لیسانسش را گرفته و ازدواج کرده و باقی ماجراها.... + نوشته شده در سه شنبه بیستم اردیبهشت ۱۴۰۱ساعت 13:17  توسط منجوق | کاغذ پاره های من...
ما را در سایت کاغذ پاره های من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9manjooghf بازدید : 108 تاريخ : جمعه 20 خرداد 1401 ساعت: 17:33